موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نژاد نژاد مردم روستای دهرود و کردوان استان بوشهرو...
نویسنده : محمدرضا زادهوش منوچهرآتشی متخلص به سرنا شاعر معاصر، نویسنده، مدرس، ادیب، مولف و مترجم ایرانی در دوم مهر ماه سال 1310 در دهرود دشتستان در نزدیکی بوشهر چشم به جهان گشود و در بیست و نهم آبان 1384 در هفتاد و چهار سالگی دیده از جهان فروبست. به گفته ی خودش: دوم مهرماه 1310 در روستای به نام "دهرود" دشتستان جنوب متولد شدمٰ خانواده ما جزء عشایر زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود 4 نسل پیش به جنوب مهاجرت كرده بودند.
نام خانوادگی من به دلیل اینكه نام جد من "آتشخان زنگنه" بود "آتشی" شد، پدرم فردی باسوادی بود و به دلیل علاقهای كه سرگرد اسفندیاری كه در جنوب به رضاخان كوچك مشهور بود، پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم كارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد. در سال 1318 به مكتب خانه رفتم در همان سالها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفتم ولی به دلیل شورشی كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از كنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام كردم و تا كلاس چهارم در این مدرسه بودم و در تمام این دوران شاگرد اول بودم و كلاس پنجم را به دلیل تغییر محل سكونت در مدرسه گلستان ثبت نام كردم. كلاس ششم را با موفقیت در دبستان گلستان به پایان رساندم، در این سالها بود كه هوایی شدم و دلم برای روستا تنگ شد و با مخالفتهایی كه وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتیم و در چاهكوه بود كه با عشق آشنا شدم و اولین شعرهایم نیز مربوط به همین دوران است. البته مساله علاقمندی من به شعر و شاعری به دوران كودكیام باز میگردد خیلی كوچك بودم كه به شعر علاقهمند شدم، اما اولین تجربه عشقی در چاهكوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاك و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد. شاعر مجموعه "آواز خاك" در ادامه با بیان این نكته كه در آن سالها ترانههای زیادی سرودم و به دلیل نرسیدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد دیگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد رد پایی این عشق در تمام اشعار من به چشم میخورد. پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبیرستان سعادت به پایان رساندم, در آن سالها بود كه اشعارم را روزنامههای دیواری كه در این مدرسه درست كرده بودیم منتشر میكردم و حتی در این سالها در چند تئاتر نیز نقشهایی ایفاء كردم. او در ادامه با بیان این نكته كه پس از اتمام دوره دبیرستان به دانشرای عالی راه پیدا كرده است و به عنوان معلم مشغول به تدریس شده, گفت: در همین سالها اولین شعرهایم را در مجله فردوسی منتشر كردم و این شعرها محصول سرگشتگی در كوهها و درههاست كه به صورت ملموس در اشعار من بیان شدهاند. آشنایی با حزب توده تاثیرات بسیار زیادی بر آثار من گذاشت و شعرهای زیادی برای این حزب با نامهای مستعار در روزنامههای آن روزها منتشر كردم و حتی در 29 مرداد پس از كودتا در ایجاد انگیزه به كارگران برای شورش نقش بسزایی داشتم, ولی با مسائلی كه برای حزب بهوجود آمد،از این حزب فاصله گرفتم و فعالیت جدی سیاسی من به نوعی پایان یافت. من تاكنون دوبار ازدواج كردهام كه هر دو بار كه بیثمر بوده است، همسر اولم با این كه دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلی به دلیل بیماری كه داشت فوت كرد) به دلیل اینكه من حاضر نشدم با او به آمریكا بروم از من جدا شد و دخترم شقایق نیز در حال حاضر در آلمان وكیل است. در سال 1361 ازدواج دیگری داشتم كه آنهم به انجام نرسید و یك دختر نیز از این ازدواج دارم. فعالیتام را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغلهای متعددی را تجربه كردم، مدتی با صدا و سیما همكاری داشتم، مسئول شعر مجله تماشا بودم،مشاور ادبی نشریات و انتشارات مختلف بودهام و در حال حاضر نیز در نشریه كارنامه مشغول هستم. من با این سن ام هیچ كتابی نیست كه در حوزه فعالیتام ناخوانده مانده باشد، اگر كسانی كه به شعر علاقهمند هستند و حس میكنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاری عبث و بیهوده است.
از اشعار او: ای دریغا عمر ما همچو نیلوفر مپیچ ای دل به شاخ نسترن ره نشین چون لاله شو، فصل هم آغوشی گذشت در غزل هم آتشی نقش مجزا می زند گرچه عمر ما همه در شیوه یوشی گذشت قامت سرو تو قامت سرو تو در گلشن شیراز یکی است سرو در شهر زیاد است ولی ناز یکی است طالبان رخ خوب تو فراوان باشند لیکنت عاشق شوریده جانباز یکی است سر، سرانجام نثار قدمت خواهم کرد سخن آخر سرباز، از آغاز یکی است شاعرانند در این ملک فراوان اما شیوه زنده سرنای غزلساز یکی است سخن از سینه برآید مرا ز حشر مترسان که روز رستاخیز چو خاک پس بزنی لاله در کفن بینی به جای سایه بال هما بود سورنا در آن دیار که طوطی کم از زغن بینی
وی به سال 1384 به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شد و چندی بعد درگذشت. وی را در بوشهر به خاک سپردند.
از اشعار او است: اسب سفید وحشی بر آخور ایستاده گران سر اندیشناک سینه مفلوک دشت هاست. اندوهناک قلعه خورشید سوخته است!
و شعر شکار نی به نقل از جنگ اصفهان: تصویر ماهتاب، وحشی تر از گوزن گرفتاری بود در آب. نیزار سبز ساحل موند باهای هوی ما خالی شد از گرازان و قوچ های کوهی، از آبخور رمیده، باز آمدند. با بانگ آشنایی بوی ما. صیادهای چابک هر ساله - سال روز نخستین آواز کومه را - به شکار نی می آیند. اینک اجاق هاشان - که دشت را مشبک کرده! آواز زندگی را بر پهنه بیابان... مرموز می سرایند.
از آثار او است: بر انتهای آغاز. وصف گل سوری، 1370. این کتاب در کیهان هوایی 30 بهمن 1370، ش 970، ص 18 تا 20 معرفی شد. ترجمه فانتامارا، اثر اینیاتسیو سیلونه. ترجمه مهاجران. ترجمه دلاله اثر تورنتون نیون وایلدر، تهران: فرمند، 1351، رقعی، 136ص. آواز خاک، آتشی شعری آواز خاک را در تیرماه سال 1343 در مجله آرش انتشار داد. پس از این به سال 1347 آن را به همراه چند شعر دیگر به چاپ سپرد. نام مجموعه به یاد این شعر، آواز خاک نام گرفت. / چاپ دوم 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 182 ص. محمدعلی سپانلو این مجموعه را در بررسی کتاب، ش 3، دی تا اسفند 1347 و اسماعیل نوری علاء در دفترهای روزن، ش 2، بهار و تابستان 1347 نقد کرد. آهنگ دیگر، 1339 / چاپ دوم 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 160 ص. اتفاق آخر، 1379، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 192 ص. مقدمه بر از بنفش تند تا ... به تو می اندیشم اثر هوشنگ ایرانی، 1379، تهران: نشر نخستین، 232 ص. باران برگ ذوق: دفتر غزلها، به کوشش عبدالمجید زنگویی، 1380، تهران: مرکز نشر و تحقیقات قلم آشنا، 306 ص. تندیس مه: نگاهی به آثار کسرا (علی) عنقایی، به کوشش بهمن معتمدیان، مجموعه ای شامل شعر، داستان کوتاه، فیلمنامه، نمایشنامه و یک مصاحبه با نقدهایی از منوچهر آتشی و دیگران، 1376، شیراز: نوید شیراز، 174 ص. حلقه نیلوفری، ش 19. ترجمه جزیره دلفین های آبی رنگ، نوشته سکات اودل، 1379، تهران: شهر کتاب، هرمس (کیمیا)، 198 ص / تهران: کتابهای جیبی: فرانکلین، 1350 / چاپ سوم 1380. داستانی است از سرخپوستان آمریکای شمالی. چه تلخ است این سیب! (شعرهای 69 تا آغاز 72)، 1378، تهران: آگاه، 237 ص. حادثه در بامداد، 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 200 ص. خلیج و خزر، 1381، تهران: نگاه، 148 ص. دیدار در فلق، 1348 / چاپ سوم 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 152 ص. مقدمه بر کتاب فایز (دوبیتی سرای جنوب): مجموعه مقالات، به کوشش عبدالکریم مشایخی، برای بنیاد ایران شناسی - شعبه بوشهر، با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بوشهر، 1381، تهران: لیان، ث + 300 ص. این کتاب برگزیده مقالات سمینار یک روزه فائز دشتستانی است که در 19 اسفند ماه 1378 در بوشهر برگزار شد. گزیده ادبیات معاصر: مجموعه شعر، 1379، تهران: کتاب نیستان، 95 ص. گزینه اشعار، 1365، تهران: مروارید، 325 ص / چاپ سوم 1375. گندم و گیلاس، 1370، تهران: قطره، 184 ص / 1381، تهران: نگاه، 192 ص. ترجمه شفای ثقل سامعه در گوشه ای از جهان نوشته گورونوی ریس، کتاب نمونه، ش 1، بهار 1351. گفت و گو با ایران غفاری درباره کمال الملک، یادنامه کمال الملک، به کوشش علی دهباشی و بهنام شباهنگ داراب، تهران: چکامه، چاپ اول 1366، ص 289 تا 298. «اردشیر محصص»، تماشا، ش 134، آبان 1352، ص 30 تا 33. «صورتگر سحرآفرین»، منوچهر آتشی، تماشا، ش 186، آبان 1353، ص 12 تا 15. «موسیقی مذهبی ایران»، تماشا، دوره اول، ش 37، آذر 1350، ص 57. نقد و معرفی کتاب موسیقی مذهبی و نقش آن در حفظ و اشاعه موسیقی ملی ایران نوشته حسن مشحون است. «مردان موسیقی»، تماشا، دوره دوم، شهریور 1351، ص 78 تا 79. «زندگانی بتهوون»، تماشا، دوره دوم، ش 102، اسفند 1351، ص 101. «نامه های شالیاپین به دخترش و ماکسیم گورکی»، تماشا، دوره چهارم، ش 161، اردیبهشت 1353، ص 24 تا 25.
فهرست منابع کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش 36، ص 30 و ش 37، ص 61. سیمای شاعران فارس در هزار سال، حسن امداد، تهران: ما، چاپ اول 1377، ج 2. کتاب شناسی ملی ایران. نگاهی به نشریات گهگاهی (معرفی نشریات نامنظم غیر دولتی 1332 تا 1357)، کاظم سادات اشکوری، 1370، تهران: تیراژه. ادبیات معاصر ایران، سیدحسن امین، تهران: دایره المعارف ایران شناسی، چاپ اول 1384، ص 117. بحثی پیرامون منوچهر آتشی شاعر ایرانی، حمید آزمون، روزنامه ابرار، 18 آبان 1372، ص 8. بررسی خصوصیات شعر منوچهر آتشی، روزنامه اطلاعات، 14 آذر 1370، ص 6. نقدی بر کلمات منوچهر آتشی پیرامون سرشت مادی وجود، اسماعیل شفیعی سروستانی، روزنامه کیهان، 9 فروردین 1372، ص 16.
فایز کردوانی دشتی محمد علی دشتی متخلص به فايز در سال 1250 ه ق برابر 1209 ه ش در روستای کردوان ديده به جهان گشود.تحصيلات مقدماتی را ابتدا در روستای کردوان و سپس در روستای بردخون زير نظر مدرسين مکتب خانه ها فرا گرفت. بعد از اتمام تحصيلات مقدماتی دوباره به کردوان بازگشت و نزد يکی از مشايخ آن ولايت که در زبان و ادبيات فارسی و عربی تسلط داشته به نام شيخ احمد فرزند شيخ عاشور مشغول به کسب علم و ادامه تحصيل گشت. ایشان در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به ترويج علم بود و کتابت مي کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز را به گزدراز(روستايی نزديک به خورموج) تبعيد کردند. به هر ترتيب فايز شاعر شروه سرای دشتی پس از پشت سر گذاشتن هشتاد سال زندگانی در سال 1298 ه ش برابر با 1330 ه ق در گزدراز وفات يافت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصيتش به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند. افسانه و فايز
فايز را با دوبيتی هايش می شناسند .با دوبيتی ها و ترانه های جانسوز و غم افزايش با ترانه های که در کهسار و بيشه زار دشتی و دشتستان تا جاودان تنين انداز است با ترانه های که مردم اين مر زبوم با آن آغاز ميکنند و با آن به پايان ميرسانند زندگی پر فراز نشيب خود را در گرمای سوزان و در سرمای جانکاه در کشتزارها در سفر و حضر دوبيتی های فايز را به عنوان بهترين يار ميپذيرند و چه خوش شروه سر مي دهند که احساس نکنندخستگی روزانه را که نيکوترين دوای درد باز ياران است و انگيز نده رنجبران. افسانه های زيبا و خواندنی در مورد فايز وجود دارد که من يکی از آنها برای شما می نویسم: فايز در اول جوانی بر اثر اختلاف با روسای کردوان از اينجا تبعيد می شود و به ناچار راه شنبه را در پيش ميگيرد که عمه اش در آنجا ساکن بوده.از قضا به مرض حصبه دچار ميشود.عمه اش برای اینکه ديگران از اين بيماری مصون و در امان باشند فايز را به قلعه ويران و متروکه دور از شنبه می فرستد و کنيزی را واسطه قرار ميدهد که هر روز و شب غذا و آب و ساير مايحتاج را برای فايز ببرد.چند شابنه روز این کار تکرار ميشود.شبی از شبها که فايز چشم به راه کنيز می نشيند سه زن را ميبيند که بسويش می آيند.سه زن زيبا سه حور سه پری پيکر سه زن که با ديگر زنان تفاوت فاحش دارند اما فايز هرگز انان را نديده است و نمی شناسد.زنان در نزد فايز مينشينند اما ساکت و خاموش و فايز نيز که مات و مبهوت مانده قدرت تکلم ندارد.از چشمان فايز وحشت ميبارد.اما اين وحشت ادامه نمی يابد هنگامی که ميبند يکی از زنان دستمالی را باز ميکند که در آن سه سيب و سه انار است و سه به گذاشته و در پيش فايز مينهد بی هيچ گفتگويی و هر سه ناپديد ميشوند و فايز را در بهتی باور نکردنی و عميق باقی می گذارند.ديگر شب که فرا ميرسد فايز در انتظار کنيز و رسيدن شام بسر ميبرد که ناگاه دو نفر از زنان شب پيشين با دستمالی دردست هويدا می شوند.باز هم سکوت است خموشی که حاکم بر پيرامون فايز است.هنوز کنيز نيامده و فرصتی است که آنان دو سيب دو انار و دو به را به فايز بدهند.نگاه فايز تو ام با بهت است و تعجب و ياری سخن گفتن ندارد چرا که چنين پری رويانی را تا کنون نديده و تنها در افسانه ها خوانده است و در قصها شنيده نگاه نگاهی است که نور عشق و دلدادگی از آن ساطع ميشود.شب سوم فرا ميرسد شب سرنوشت شب شور شب التهاب شب اظطراب و اخذ تصميم فايز ديگر به کنيز شام نمی انديشد.هر چه در سر دارد فکر دلداده است و قصه دلدادگی و شيدايی.و انتظار به پايان ميرسد زمانی که ميبيند باز هم دو زن همان دو پری رو پری رويان شب پيشين با دستمالی در دست ظاهر می گردند.اما فايز هم از برکت معجزه عشق و شيدايی نيرويی يافته و تاب گفتاری.فايز ديگر آن فايز مبهوتی نيست که توان و ياری گپ زدن را نداشته باشد ميخواهد از اين بازی اگاه شود.میخواهد عشق خود را بنمايد.اما چگونه برای يک روستايی ساده دل محجوب کار ساده ای نيست با پريرويی و پری زاد به گفتگو نشستن آن هم از عشق سخن به ميان آوردن.ولی چاره چيست بايد در کار عشق دريادل بود و دل به دريا زد.بايد از جان مايه گذاشت و بی ترس و وحشتی پيش رفت خنجر تير وحشت آب آتش چيزهايی نيستند که جلوی عشق را سد کنند و مانع پيشرفت آن شوند.فايز تحمل خود را از دست ميدهد و قضيه را جويا می شود و علت این عيادت سبب این رسيدگی و محبت را راز اين دوستی را ميخواهد بداند.اما فايز به احساسی دست ميابد احساسی که قوت قلب برايش ارمغان دارد می آورد.از نگاه پری کوچکتر از چشمان آن دختر زيبارو آن پری زاد احساس ميکند که عشقی دو سره و دو جانبه در حال تکوين است.عشقی که پايانش نا معلوم است. درامد يار از رخ نور ساطع منور کرده آفاق از لوامع پريشان مو برای قتل فايز من الروناس مخضوب الصابع آن که بزرگتر است ان که مادر است دستمال را باز ميکند که در ان يک سيب يک انار و يک به است و جلو فايز می گذارد و ميگويد پريشب ما سه نفر بوديم که به ديدارت آمديم تا تو را شفا بخشيم.هر دو از دختران منند.آن که پريشب با ما بود دختر بزرگم بود که ديشب او را به خانه شوهر فرستادم و اين يکی دختر کوچک من است که به تو دلباخته است چون از نيت تو هم اگاهيم آمده ايم تا او را به رسم پريان به عقد و ازدواج تو در آورم اما يک شرط دارد و آن اين است که هرگز اين راز را با آدميزادی در ميان نگذاری که اگر پيمان بشکنی و راز ما و دختر ما را با کسی در ميان نهی با تو قطع پيمان کنيم و تنهايت گذاريم فايز عهد ميبندد که داستان را با کسی در ميان ننهد و راز را بر ملا نسازد. همان شب ازدواج فايز با پريزاد صورت می گيرد.از سويی هر چه کنيز خوراک برای فايز مياورد دست نخورده آن را بر ميگرداند و این موضوع کنجکاوی نزديکان و بستگان فايز را بر می انگيزد.دو هفته از عروسی آنان می گذرد.به ناچار عمه فايز و ساير خويشان در انديشه چاره می افتند وه به نزد او می آيند و سبب را جويا ميشوند علت نخوردن غذا را و علت بهبودی يافتن بی هيچ دارويی.فايز سکوت را شايسته تر ميداند ولی اصرار است و پا فشاری همه ميخواهند از این راز اگاه شوند ((اخه تو نه فرشته ای نه پري و نه ديو از خاکی نه از آتش تو به آب و غذا احتياج داری چرا غذا نميخوری))و باز هم سکوت است و خموشی. قران می آورند و فايز را به قران سوگند ميدهند که ماجرا را بازگو کند فايز ميگويد((پس بيشک شما به فکر نابودی و زوال منيد و گرنه در دانستن این راز اصرار نمی کرديد)) جواب ميدهند که: ما تو را دوست داريم و در انديشه نابودی تو نيستيم با این حال ميخاهيم از قضايا با خبر شويم ما ميخاهيم بدانيم که تو با چه کسی رابطه بر قرار کرده ای يا عاشق چه کسی هستی.و فايز که قران را در پيش روی خود ميبيند ميگويد:مرا به حال خود واگذاريد بدانید که گفتن من همان است و بدبختی و فلاکت من همان.شايد هم بين من و پری ربطه ای و عشقی باشد. شما را با من چه کار و بدين طريق فايز عشق و رابطه خود را بر ملا ميسازد و آشکار ميکند اما خود ميداند که قصه عشق او با پری پايان می پذيرد و ديگر پريذاد را نخواهد ديد و پری او را نخوهد پذيرفت و او ماند با باری از اندوه و غم که گفته است:
الا ای اسمان از من چه ديدی که از کين يار من از من بريدی دو هفته بود وصل يار فايز تو عمری انتقام از من کشيدی منبع:کتاب ترانه های فایز
پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : آرمن کردی
خصوصیات نژادی کردان در سرزمینی که میان کوهستان قفقاز و کشور هندوستان واقع است ، طوایفی امروز مسکن دارند که نامشان در تاریخ جهان مکرر ذکر شده است مانند پارسها و مادها و عرب و ترک . در این قطعه خاک ، تمدن های باستانی بابل و آشوری و فنیقی و غیره هم جلوه گر شده است. از حیث زبان مردم این قسمت آسیا دو دسته اند :آنانکه ایرانی حرف می زنند و آنانکه سامی زبانند . ایران و بلوچستان و افغانستان و قسمت شرقی آسیای صغیر ، مهد نژاد ایرانی است و شعب بسیار از این نژاد امروز نمایانست ، مانند پارسیان و تاجیکان و آذربایجانیان قفقاز جنوبی و سارتهای ترکستان روس و تاتها ( در جنوب غربی دریای خزر ) ، در سمت مشرق افغانها و بلوچها ، در آسیای صغیر کردها و ارمنیان هستند که گروه گروه در نواحی متلف زندگی میکنند. اگر از حیث علم نژادشناسی محض بخواهیم این همه اقوام را دسته بندی کنیم ، نتیجه کار ما این می شود ، که با اختلافات بسیار مواجه گردیم ، زیرا که از حیث شکل و اندازه جمجمه باهم تفاوت زیادی دارند مثلا پاتانها افغانها (دولیکوسفال) دراز سران هستند ، و قسمت اعظم ایرانیان کنونی (مادون دولیکوسفال) و جماعتی از تاجیکان و پارسیان (مادون براکی سفال) پهن سران می باشد. تاتهای آذربایجان ، که از شعبه (مادون براکی سفال) هستند با ارمنیان که قطعا شعبه براکی سفالند آمیخته اند ، پس می توان گفت که در زیر خیمه یک زبان (ایرانی) اقوامی گرد آمده اند ، که ریشه بعض آنها از حیث نژاد مختلف بوده است ، و سببش آن است که این سرزمین محل بروز حوادث و مهاجمات کثیر واقع شده است . در هر عصری اقوام مهاجم آمده و جزء نژاد خالص ایرانی شده ، و رنگ اجتماعی آنان گرفته اند ، حتی در ایام قدیم هم کشور ایران را اگر کشور ماد ، یا کشور پارس می گوییم مقصود این نیست که یک نژاد خالص در تمام این خاک پهناور جای داشته است ، بلکه مراد آنست که نژاد پارس یا ماد غالب بوده ، و همه اقوام دیگر را بطور مسامحه بنام آنان می خوانده اند . از میان اقوام ایرانیان کردان بیشتر از همه سالم و دست نخورده مانده اند ، زیرا مکان آنان کوهستانی صعب است ، و کمتر معبر نژاد مهاجم واقع شده است . ولینباید تصور کرد که محل اقامت اکراد منحصرا کوهستان زاگروس است ، بهمه اطراف تجاوز کرده اند ، قسمت وسطی و علیای شط دجله و تمام خاک آشور قدیم و بخشی از ارمنستان را جزو قلمرو ایننژاد باید شمرد ،در حقیقت وسعت حوزه نژادی کرد ، بیش از قلمروسیاسی آن طایفه است. از نوسندگان نژاد شناسی سلف ریچ از لحاظ ساختمان طبیعی اکراد را دو طایفه شمرده است : یکی چادر نشینان ، که چوپان ورمه بان و سلحشورند ، و آنها را اسیرتا assireta نامیده است ، دیگر ده نشینان و کشاورزان که بنام گوران خوانده است . گوید دسته اول چهره درشت و پیشانی پیش آمده و خطوط صورت پیچیده دارند ، و دسته دوم بعکس آنها می باشند . البته این قسم توصیف قدری بافسانه شباهت دارد ، ولی ای نکته که ریچ گوید در میان اکراد نمونه ای از چشم کبود و آبی دیده ام قابل ملاحظه است از سال 1863 میلادب ببعد ، شرح های دقیقتری از اکراد در دست داریم ، بنابر قول کلنل دوهوسه کردها دارای جمجمه براکی سفال هستند ، قدشان کوتاه و عضلاتشان نیرومند است . رنگ خرمایی ، مو سیاه ، ابرو ضخم و پهن ، بینی درشت و عقابی چانه مربع ، گونه برجسته ، از تماشای آنها شخص یاد سکه های ساسانی می افتد. خانیکف گویداز حیث علایم ظاهری کردها خیلی شباهت به افغانان دارند ، در میان آنان افرادی دارای دارای بینی درشت و نوکدار و عقابی دیده شده است ، غالبا چشمان سیاه دارند ، کهدرشت تر از چشم افغان هاست و فاصله بین دو چشم آنها خیلی بیشتر از سایر ایرانیان غربی و تاجیک ها و پشتو است . از این مطالب معلوم شد ، که اطلاعات گذشتگان راجع بع نژاد های غرب آسیا ضعیف و قلیل بوده و بعض آنها اراء غریبه اظهار کرده اند مثلا سولاک گفته است که رنگ پوست و موی اکراد بانژادهای شمالی اروپا خیلی نزدیک است ، چنانکه کردها اگر بطرز شرقی موی خود را رنگ نمی بستند لباس محلی نمی پوشیدند بیننده آنها را از مردم اروپای شمالی می پنداشت . شخص از خود می پرسد ، که آقای سولاک چنین افرادی را کجا دیده است که به این قطعیت سخن می راند ، من عده بسیاری از اکراد را آزمایش کرده ام و ندیده ام . البته در قفقاز خاصه در میان طایفه اوست osset مردمان خرمایی رنگ موجود است و در سالهای اخیر زابوروسکی zaborosky در باب این افراد بیاناتی کرده است که شبیه گفته های سولاک می باشد ، بنابر قول او ، این عنصر در قفقاز : از اروپاییان خرمایی رنگ هستند ، که مستقیما نژادشان بشعبه ی عتیق دولیکوسفال نئولیتیک روسیه جنوبی مربوط می گردد ، و درازمنه ی بعد اقوام خرمایی رنگ دیگر از سکاها و آلانها با آنها پیوسته ند که چون با گتها goths مخلوط بوده اند ، بسیاری از صفات ژرمنی در آنها مخلوط مانده است. قول سولاک را راجع بهمنژادی اکراد با طوایف شمال اروپا فن لوخان تایید کرده است و گوید دویست و بیت و یک نفر کرد را مورد آزمایش قرار داده ام که یکصد و پانزده تن از آنها از سکنه نواحی قراقوش بوده اند از این عده پنجاه و سه در صذ از دسته گزانتوکروئید xantho-croides یافتم از حیث اندازه جمجمه آنها را سه گروه باید دانست : از این قرار : 74.9 75.2 76.9 بنا بر قول این نویسنده ، در عهود قدیم همه اکراد خرمایی رنگ و کبود چشم و دراز سر بوده اند ، بعد بواسطه وصلت با ترکان و ارمنیان و سایر ایرانیان کندم گون و پهن سر شده اند . شخص از خود می پرسد فعلا آن قسمت قدیم طایفه کرد که گوید موی و چشم چنین و چنان داشته اند و کله آنها دراز بوده کجا هستند، چراما آنها را نمی یابیم؟ علمای دیگر هم به این اقوال توجه کرده اند ، خلاف آن رایافته اند مثلا شانتر که زمانی طولانی در میان اکراد بوده در کتاب نخستین خود گوید: از یکصد و پنجاه و هشت تن فقط سه نفر را خرمایی رنگ یافتم باقی زلفشان یا سیاه بود یا بلوطی. درباب رنگ چشم آنها گوید : از دویست و سی و دو نفر که آزمودم فقط 8 نفر چشمشان روشن بود . میان این تحقیقات و آنچه فن لوخان von luchan گفته ، اختلاف فاحشی است چون اینهمه آراء گوناگون راجع به کردها هست عیبی ندارد ، که قدری دقیقتر شویم ، و احوال این طایفه که آن را بعضی از اخلاف مادها و برخی از اولاد کلدانیان شمرده اند ،بررسی نمایم . پس تدقیقات ذیل را که ملخص آزمایشهای ایوانوسکی ivanovsky و شانتر chanter وخود نویسنده Eugene pittard است می نویسد : کردان از حیث قامت بلند هستند قدآنها متجاوز از یکصد و شصت و هشت سانتی متر است و این اندازه را در نژاد تاجیک و افغان و کالچا یافته ایم در عده دیگر اکرادی ، که من شخصا مورد آزمایش قرار داده ام ، هشتاد و سه درصد از حد وسط بلند تر بودند و شاید بعضی طوایف کرد باشند ، که حد وسط قامت آنها بیش از میزان سابق الذکر هم باشد مثلا رادکی ها radkis، ولی بعضی طوایف هم هستند که قدشان کوتاه است مانند یزیدیها و میلانیها ( بنا به گفته شانتر) اما راجع به اندازه جمجمه کردها نتیجه تحقیقات مختلف است و موازینی که راجع به جمجمه ذکر کرده اند تفاوت دارد مثلا حد وسط جمجمه: بنا بر قول ماسونف massonof 77.48 است بنا بر قول شانتر 78.53 است بنا بر قول هیتار 86.49 است بعضی تصور کرده اند که چون اکراد اطفال خود را بنحو خاصی می پیچند سرشان تغییر شکل می دهد و خیلی دراز می گردد چنانکه در اندازه های علمی باید آنان را جز طبقه دراز سران حساب کرد ولی این درازی سر از جهت تغییر شکل جمجمه اطفال نیست زیرا که عمل مزبور تا این اندازه موجب تغییر جمجمه نمی شود . شانتر در شعبه درازسران و پهن سران هر دو اجرای این رسم را در باره اطفال دیده است و هم این محقق که بیش از همه به این آزمایش پرداخته ، و عده بیشتری از اکراد را مورد مطالعه قرار داده اختلافات بسیاری در اندازه جمجمه آنان یافته است مثلا گوید اندازه متوسط : جمجمه یزیدیها 70.04 است جمجمه بیلیکانیها 86.48 است از حیث اندازه بینی اکراد را از شعبه لپتورینی leoptorrhinienne و از لحاظ اندازه چهره از شعبه لپتوپرزوپ leptorprosope شمرده اند رنگ چشم اکراد علی المعلوم سیاه است . شانتر هم با این قول موافقت داردنگارنده pittard در میان اکرادی که آزموده است نه درصد آنها را دارای چشم میشی دیده است ، ولی حتی یک نفر کبودچشم هم به نظر نیاورده است و یک نفر خرمایی مو هم ندیده است ، از حیث رنگ موی آنها هشتاد و دو درصد سیاه و بقیه بلوطی تیره بوده اند بنابر آراء ریچ و سولاک و فن لوخان راجع به شبهت اکراد با اقوام شمالی اروپا هیچ مبنای ندارد و ابدا گروهی از اروپاییان شمالی بآسیا نیامده اند و در آنجا باقی نمانده اند این عقیده منست ، ولی هنوز دلیل علمی برای اثبات آن ندارم. نوشته شده توسط حامد سعیدی فرد پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : آرمن کردی
امیدوارم اگر اطلاعات بیشتری درباره ی کردهای مهاجر و محل سکونت آنها دارید این اطلاعات را در اختیار ما نیز قرار دهید. در ایران زبان های مختلفی وجود دارد و هر زبان چند لهجه مختلف دارد.من می خواهم در باره لهجه های مختلف زبان های این سرزمین یک مقاله خوب را در این وبلاگ قرار دهم . امیدوارم خوانندگان محترم مطالب مهم خود را هر چند کوچک در اختیار من قرار دهند.لطفا ما رو با نظرات زیبایتان را هنمایی کنید.
طوایف کرد البرز مرکزیگیلانشهرستان رودبار و پیرامون ( شهرستان طارم، رودبار الموت، شهرستان سیاهکل و شهرستان تنکابن ) کانون کردنشین استان گیلان شمرده می شود؛ در نتیجه تیره های بزرگ کرد زبان به ویژه عمارلو در سرتاسر این نواحی حضور انبوه دارند.
در بخش عمارلو شهرستان رودبار: عمارلو، قبه کرانلو، استاجلو، بیجانلو، بیشانلو، شمخانلو در بخش مرکزی شهرستان رودبار (رحمت آباد): برامکله، حاتمی، پیراصلو، عمارلو در بخش مرکزی شهرستان رودبار (گلوگاه): بهتویی، ولی یاری، باجلانی، چمشگزک و کلهر و رشوند
زنجان تا منطقه تاکستان قزوینزعفرانلو، ارامانلو، کیوانلو، قراچورلو، عمارلو، شادلو، باوه نور و.... قزوینطایفه چگنی، جلیلوند، مافی، رشوند، کاکاوند، باجلانی، پاپلی، قیاسوند، کرمانی، ولی یاری و.. کردهای منطقه تاکستان قزوین و (زنجان): زعفرانلو، ارامانلو، کیوانلو، قراچورلو، عمارلو، شادلو، باوه نور و.... کردهای مازندرانجهان بیگلو، ملانلو، دراره ده ساری: عبدالملکی و...، تیرههای کلبادی، مسگر، اشکارگر، خواجه وند، در کلارشتاق شرف وند، کجور: طایفه لک، طایفههای قیاسوند، اصانلو، ایرانلو. کردهای گرگان: طایفههای حسنوند، کاکاوند، طایفههای کرد در کرد کوی: زعفرانلو، کاکاوند، جهانبگلو، عمرانلو، دوانلو، سپانلو، منوچهرلو، عرب خویشانلو، حسینلو، طایفههای کرد زیدی، باباکردی، کتولی و... طوایف کرد در غرب ایران
طوایف کرد در ایران مرکزی
طوایف کرد در جنوب ایران
در حال حاضر در استان فارس، گروهی از کردها زندگی می کنند که خود را کرونی می نامند این گروه در حدود ۱۰۰۰ خانوار هستند که در روستاهای شیراز و کازرون و سپیدان زندگی می کنند. سه روستا صد در صد کرد و ۱۱ روستای مشترک با فارسها. اینها به زبان کردی کرمانشاهی صحبت می کنند. ۱۷ خانوار از کردهای شیراز هنوز کوچ روی می کنند. در لارستان فارس ۱۰ هزار نفر کرد هستند که پیرو مذهب اهل سنت شافعی بوده اند. [۸] از طایفههای کرد پارس، که نام آنان در متون قرون اولیه اسلامی درج شده، برخی تاکنون پابرجا هستند. طایفههای شش گانه سرخی (سهری و سهرکیه مندرج در متون فوق) و مهرکی و بککی، که در منطقه کوهمره سرخی میزیند، بازماندگان «اکراد پارس» عهد ساسانی اند.
ردپای کردهای کرمان تا کهنوج و بم هم دنبال شده است. مهنی ها در سیرجان و رفسنجان هستند؛ در دامنه کوههای بارز. کردهای استان بوشهر:ایل زنگنه استان کرمانشاه در مرکز وشمال این استان واقع شده اند. طوایف کرد شرق ایران
در استان خراسان شمالی و قسمتهایی از خراسان رضوی نیز مناطقی وجود دارند که مردم در آن مناطق به زبان کردی صحبت میکنند که از این میان میتوان به مناطق: اسفراین، بجنورد، شیروان، قوچان، درگز، چناران و باجگیران اشاره نمود. مردم کردتبار[نیازمند منبع] این مناطق بنا به روایت تاریخ از ایل افشار هستند که در زمان شاه عباس از منطقه غرب دریاچه اورمیه به این نواحی برای محافظت از مرزهای ایران کوچ داده شدند و بنا به روایتی دیگر شاه شاه عباس آنان را به خاطر تضعیف سرکشی خانهای کرمانجی و استفاده از آنان در مقابله با حملات بیامان ازبکان به خراسان بزرگ کوچاند.[۵]
بنابر شواهد تاریخی خاستگاه اصلی توپکانلوها به احتمال قوی مناطق غرب ایران و کردستان بوده است. آنها نیز مانند دیگر گروههای کرد خراسان به تدریج در دورهٔ حکومت شاه اسماعیل اول (۹۰۷-۹۳۰ق/۱۵۰۱-۱۵۲۴م)، شاه عباس اول صفوی (۹۹۶-۱۰۳۸ق/۱۵۸۸-۱۶۲۹م) و نادرشاه افشار (۱۱۴۸-۱۱۶۰ق/۱۷۳۵-۱۷۴۷م) برای مقابله با ترکمنها و ازبکها به سرحدات شمال شرق کشور کوچانده شدند. [۱۰] و در نواحی چکنه، مشهد، جوین، نیشابور، دشت تقی، درگز، قوچان، شیروان، سرخس، اسفراین و بینالود استان خراسان اسکان یافتند . درگذشته شمار بسیاری از توپکانلوها کوچنده بودند و میان نواحی ییلاقی دامنهٔ کوههای شاهجهان و آلاداغ، حاشیهٔ رودخانهٔ اترک و نواحی اطراف مراوه تپه و نواحی قشلاقی اطراف سرخس، کشفرود و مزدوران کوچ میکردند . ایوانف که در اوایل سدهٔ ۲۰م در میان کردهای خراسان بوده است، از گستردگی کوچ توپکانلوها و اتحاد و همبستگی آنها در کوچ اظهار تعجب میکند و میگوید: کوچ توپکانلوها که چند هفته در مسافتی طولانی طول میکشید، بیشتر بدون پیشامدهای ناگوار و دزدی خاتمه مییافت . امروزه بیشتر توپکانلوها یکجانشین شدهاند و در روستاها و شهرها اسکان یافتهاند، اما شمار اندکی از آنها هنوز میان دهستانهای شهرستانهای اسفراین، بجنورد، برد اسکن، چناران، درگز، سبزوار، سرخس، شیروان، طبس و... استان خراسان ییلاق و قشلاق میکنند (سرشماری، جمعیت، ۵۴-۷۱). زبان مادری توپکانلوها مانند گروههای دیگر کرد خراسان، کردی، و احتمالاً از دستهٔ گویشهای مُکری بوده است. درآمیختگی و همزیستی کردهای خراسان با همسایگان ترک و ترکمن در چند صد سال گذشته، سبب شده که بسیاری از عناصر فرهنگ کردی گروههای قومی کُرد، از جمله زبان، جایش را به زبان و فرهنگ ترک و ترکمن بدهد؛ از اینرو ایوانف شناسایی هویت کردهای خراسان را مشکل دانسته است و آنها را ترکزبانان یا ترکمنشدههایی میداند که رفته رفته هویت کردی را از دست میدهند. [۱۱] ایل افشار که در بالا اشاره شده از ترکان افشار اورمی هستند که توسط نادر شاه افشار در تاریخ ۱۱۴۲ ه.ق به ریاست کوسه احمدلوی افشار ارومی از شهر اورمیه کوچ داده و در منطقه ابیورد خراسان ساکن شده اند اینها اصالتاً از ترکان افشار اورمیه می باشند[۱۲] منابع
جمعه 3 آذر 1391برچسب:استان,کردها,کردهای خراسان,کردهای جنوب,کردهای گیلان,کردهای غرب ایران,کردهای شرق ایران,کردهای بلوچ,کردهای فارس, :: 13:47 :: نويسنده : آرمن کردی
|