موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نژاد نژاد مردم روستای دهرود و کردوان استان بوشهرو... مشاهیر دشتی، به ترتیب تاریخی:
منبع:ویکی پدیا دانشنامه آزاد این شهرستان از شمال به استان فارس و از شمال غربی به شهرستانهای تنگستان و دشتستان از جنوب به شهرستان دیر و جم و از جنوب غربی به خلیج فارس منتهی می شود. مساحت این شهرستان ۵۰۰۸ کیلومتر مربع است. از نظر تاریخی، قومی و فرهنگی شهرستان دشتی از جهت تاریخی خود جزیی از منطقه دشتی میباشد. بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت این شهرستان ۷۱٬۲۸۵ نفر است. گویش مردم شهرستان دشتی گونهای از گویش منطقه دشتی یا دشتی که ریشه در زبان باستان ایران و زبان پهلوی ساسانی دارد و برگرفته از زبان پهلوی است. زبان دشتی خود متفرعات زبان پهلوی جنوب غربی است. سیل ویرانگر ۱۳۶۵ پس از سه شبانه روز بارش متوالی در بامداد مورخه ۱۱ آذر ۱۳۶۵ بطور کامل تمام روستاهای حاشیه رودخانه مُند را محاصره و در کام خود بلعید. سیل آذر ۱۳۶۵ بیشینه بده لحظه ای آب در سیل روز ۱۱ آذر ۱۳۶۵ بنابر برخی از منابع ۵۷۵ مترمکعب بر ثانیه و نیز بارش باران به میزان ۱۶۰ میلی متر در یک شبانه روز گزارش شده است. با نگاهی به بده لحظه ای آب می توان به شدت و گستره ی آسیب و پیامدهای ناشی از وقوع سیل مذکور پی برد. وقوع آن پدیده مهیب و مخرب خسارات جانی و مالی فراوانی را در استان بوشهر و در شهرستان دشتی به ویژه در روستاهای مجاور رودخانه مند به همراه داشت به نحوی که بسیاری از روستاها و آبادی های آن زمان خالی از سکنه شده و بعد از گذشت بیش از دو دهه هنوز خاطرات تلخ و دردناک آن در اذهان و حافظه ی تاریخی و اجتماعی مردم آن سامان باقی و آثار خرابی ها و تأثیرات بسیار زیانبار آن بر وضعیت بافت خاک، پوشش گیاهی و اراضی زراعی در مناطق محل وقوع سیل قابل ملاحظه و مشاهده است. زمینلرزه ۲۰ فروردین ۱۳۹۲ در این شهرستان که در فاصله ۱۶ کیلومتری شهر کاکی، ۲۷ کیلومتری شهر خورموج (مرکز شهرستان دشتی) و ۹۰ کیلومتری بندر بوشهر کانون این زمینلرزه در شمال شرق شهر کاکی و تقریبا در همین فاصله در شمال غرب شهر شُنبه رخ داد، که شهر کوچک شُنبه و روستاهای تابع آن در بخش شنبه و طسوج بشدت تخریب شدند. منبع:ویکی پدیا،دانشنامه آزاد موسیقی و ترانه هاي بوشهر را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که با فرم آزاد (متر آزاد) اجرا میشده اند که اکثرا "شروه" نامیده شده اند و به طور کلی پریودي را که در موسیقی عبارت از مطلب مستقل و به اتمام رسیده اي که عملا شامل 8 میزان بوده تشکیل میداده است (که در موسیقی هاي غیراروپایی به ندرت میتوان پریودي را پیدا نمود که شامل 8 میزان باشد) که به وسیله ي سکوت هاي طولانی از هم مجزا میشوند و معمولا به هر پریود یک بیت تعلق میگیرد. در این آوازها، ملودي که انحناي مشخصی را داراست ابتدا نقطه ي اوجی را در حرکت خود هدف قرار میدهد و این اوج نسبت به صداي پایانی، اکثرا صداي پنجم (که در موسیقی به معناي آن است که از نت آغازین پنج نت و یا سه پرده و نیم فاصله دارد) و گاهی استثناء یک اکتاو (که به مجموعه ي هفت نت مثل دو ر می فا سل لا سی با تکرار نت اول دو) را تشکیل میدهد ساخته شده اند. و تقریبا تمام پریودها از این شکل پیروي میکنند. گرچه گاهی اوقات در جزییات نسبت به هم تفاوت دارند. "شروه"، یا دو بیتی هاي محلی که اکثرا با آوازي به فرم آزاد خوانده میشده اند داراي قدمتی بس طولانی است و مناطق دشتی، دشتستان و تنگستان را موطن اصلی آن میدانند. "شروه تنها به آواز محلی دشتی ٬ دشتستانی و تنگستانی گفته میشود که براي خواندن ( آن از ترانه هاي فایز دشتی و گاه دوبیتی هاي هم وزن آن استفاده میشود." ( 1 موسیقی "شروه" با مقدمه اي شروع میشود که متن اشعار آن از مولوي است. متن اکثر ترانه هاي بوشهر و اطراف آن امروزه از اشعار دو شاعر معروف محلی به نام زایر محمدعلی معروف به "فایز" که در "کردوان" در بخش دشتی میزیسته و احتمالا در سال 1911 وفات یافته و شاعر دیگري به نام "سید بهمنیار" ملقب به مفتون که او نیز در بخش دشتی "بردخون" میزیسته استفاده میشود. تاریخ موسیقی بوشهر مانند دیگر شهرهاي سرزمین مان ایران تا زمان کمی قابل تعقیب و بررسی است و موسیقی مذهبی بویژه موسیقی اي که در ایام سوگواري در بوشهر انجام می پذیرفت اهمیت بیشتري نسبت به موسیقی محلی داراست و آوازهاي شام غریبان در بوشهر، خورموج و کنگان از یک بستر سرچشمه میگیرند. بی گمان بوشهر و موسیقی اش را بدون حضور اشعار فایزدشتی نمیتوان بررسی کرد. در بوشهر و اطراف آن فایز دشتی جزیی از زندگی روزمره مردمی است، دو بیتی ها و شیفتگی شعر وي که از ویژگی ژرف احساسی اوست، او را از تمامی شاعران روستایی مجزا میسازد. پانویس: 1 نقل از منوچهر آتشی شاعر و نویسنده منبع( فایز دشتی از مجتبی سعیدی) روایتی دیگر چنین می گوید که فایز دشتی در ایام جوانی بر اثر اختلاف با روئسای روستای کردوان دشتی از آنجا تبعید می شود و به نا چار راه "شُنبه " (یکی از روستاهای شهرستان دشتی) را در پیش میگیرد که عمه اش در آنجا ساکن بوده . از قضا پس از چند مدت توقف در روستای شنبه به مرض حصبه دچار میشود . عمه اش برای اینکه دیگران از این بیماری مصون و در امان باشند ٬ فایز را به قلعه ای ویران و متروک دور از شنبه میفرستد و کنیزی را واسطه قرار می دهد که هر روز و شب غذا و آب و سایر مایحتاج را برای فایز ببرد . چند شبانه روز اینکار تکرار می شود . شبی از شب ها که فایز چشم به راه کنیز می نشیند ٬ سه زن را میبیند که بسویش می آیند . سه زن زیبا ٬ سه حور ٬ سه پری پیکر ٬ سه زن که با دیگر زنان تفاوت فاحش دارند ٬ اما فایز هرگز آنها را ندیده است و نمی شناسد . زنان در نزد فایز می نشینند اما ساکت و خاموش ٬ و فایز هم که مات و مبهوت مانده قدرت تکلم ندارد . از چشمان فایز وحشت می بارد . اما این وحشت ادامه نمی یابد ٬ هنگامی که می بیند یکی از زنان دستمالی را باز می کند که در آن سه سیب و سه انار و سه به گذاشته و در پیش فایز می نهند ٬ بی هیچ گفتگویی و هر سه ناگاه ناپدید می شوند و فایز را در بهتی باور نکردنی و عمیق باقی میگذارند . دیگر شب که فرا می رسد به گونه معمول فایز در انتظار کنیز و رسیدن شام بسر می رود که ناگاه دونفر از زنان شب پیشین با دستمالی در دست هویدا می شوند . باز هم سکو ت است و خموشی که حاکم بر پیرامون فایز است . هنوز کنیز نیامده و فرصتی که آنان دو سیب ٬ دو انار و دو به را به فایز بدهند . نگاه فایز توام با بهت است و تعجب و یاري سخن گفتن را ندارد . ٬ چرا که چنین پریرویانی را تا کنون ندیده ٬ تنها در افسانه ها خوانده است و در قصه ها شنیده ٬ نگاه او نگاهی است که نور عشق و دلدادگی از آن ساطع است . سوم شب فرا میرسد ٬ شب سرنوشت ٬ شب شور و التهاب ٬ شب اضطراب و اخذ تصمیم ٬ فایز دیگر به کنیز و شام نمی اندیشد . هر چه در سر دارد فکر دلداده است و قصه دلدادگی وشیدایی . و انتظار به پایان میرسد زمانی که می بیند باز هم همان دو زن ٬ همان دو پریرو ٬ پریرویان شب پیشین ٬ با دستمالی در دسش ظاهر میگردند . اما فایز هم از برکت معجزه عشق و شیدایی نیرویی یافته و تاب گفتاري . فایز دیگر آن فایز بیمار و مبهوتی نیست که توان و یاري گپ زدن را نداشته باشد . می خواهد از این بازي آگاه شود . می خواهد عشق خود را بنمایاند . اما چگونه ؟ براي یک روستایی ساده دل و محبوب کارساده اي نیست با پریرویی و پریزادي به گفتگو نشستن ٬ آن هم از عشق سخن به میان آوردن . ولی چاره چیست ؟ باید در کار عشق دریادل بود و دل به دریا زد . باید از جان مایه گذاشت و بی ترس و وحشتی پیش رفت . ٬ خنجر ٬ تیر ٬ وحشت ٬ آب و آتش چیزهایی نیستند که جلوي عشق را سد کنند و مانع پیشرفت آن شوند . فایز تحمل خود را از دست می دهد و قضیه را جویا می شود و علت این عیادت ٬ سبب این رسیدگی و محبت را ٬ راز این دوستی را می خواهد بداند . اما فایز به احساسی تازه دست می یابد ٬ احساسی که قوت قلب برایش به ارمغان می آورد . از نگاه پري کوچکتر ٬ از چشمان آن دختر زیبارو ٬ آن پریزاد احساس میکند که عشقی دوسره و دوجانبه در حال تکوین است . عشقی که پایانش نامعلوم است . آن که بزرگتر است ٬ آنکه مادر است ٬ دستمال را باز می کند که در ان یک سیب ٬ یک پریشب ما سه نفر بودیم که به » : انار و یک به است و جلو فایز میگذارد و می گوید دیدارت آمدیم تا تو را شفا بخشیم . هر دو از دختران منند . آن که پریشب با ما بود ٬ دختر بزرگم بود که دیشب او را به خانه شوهر فستادم و این یکی دختر کوچک من است که به تو دل باخته است و چون ار نیت تو آگاهیم ٬ آمده ام تا او را به رسم پریان به عقد و ازدواج تو در آورم اما به یک شرط و آن این است که هرگز این راز را با آدمیزادي در میان نگذاري که اگر پیمان بشکنی و راز ما و دختر را با کسی در میان نهی با تو قطع . « پیمان کنیم و تنهایت گذاریم فایز عهد میبندد که داستان را با کسی در میان ننهد و راز را برملا نسازد . همان شب ازدواج فایز با پریزاد سر میگیرد . از سویی کنیز هر چه خوراک براي فایز می آورد دست نخورده آن را برمیگرداند و این موضوع کنجکاوي نزدیکان و بستگان فایز را بر می انگیزد . دو هفته از عروسی آنان می گذرد . به ناچار عمه فایز و سایر خویشاوندان در اندیشه چاره می افتند و به نزد او می آیند و سبب را جویا می شوند ٬ علت نخوردن غذا را و علت بهبودي یافتن بی هیچ دارویی . فایز سکوت را شایسته تر می داند ٬ اما اصرار است آخه تو که نه پري هستی ٬ نه » . و پا فشاري ٬ همه می خواهند از این راز آگاه شوند فرشته و نه دیو ٬ از خاکی نه از آتش ٬ تو به آب و غذا احتیاج داري چرا غذا نمی خوري و باز هم سکوت است و خموشی . قرآن می آورند و فایز را به قرآن سوگند می «؟ پس بی شک شما به فکر نابودي و زوال » : دهند که ماجرا را بازگو کند ٬ فایز میگوید ما تو را » : جواب میدهند که . « منید و گر نه در دانستن این راز اصرار نمی کردید دوست داریم و در اندیشه نابودي تو نیستیم ٬ با این حال می خواهیم از قضایا با خبر شویم ٬ ما میخواهیم بدانیم که تو با چه کسی رابطه برقرار کرده اي یا عاشق چه کسی مرا بحال خود واگذارید ٬ » : و فایز که قرآن را در پیش خود میبیند می گوید «؟ هستی بدانید که گفتن همان است و بدبختی و هلاکت من همان . شاید هم بین من و پري و بدین طریق فایز عشق و رابطه «؟ رابطه اي و عشقی باشد . شما را با آن چه کار است خود را برملا می سازد و آشکار می کند . اما خود می داند که قصه عشق او با پري پایان می پذیرد و دیگر پریزاد را نخواهد دید و پري او را نخواهد پذیرفت و او ماند و باري و کوهی از اندوه و غم که گفته است : جمعی نیز می گویند که روزی فایز برای انجام کاری و دادوستدی به بندر بوشهر می رود و تصادفا" چشمش به ترسازاده ای زیباروی و دلربا که در بالکن کلیسایی یا عمارتی ایستاده است و بیرون را تماشا می کند می افتد و در دم بدو دل می بازد . گویا فایز چند بار از آن محل عبور می کند و با آن ترسا زاده دیداری تازه . بعید نیست که فایز باب گپی هم با او باز کرده باشد و دختر عیسوی هم از چهره مردانه و دوست داشتنی و موهای جوگندمی فایز جوان و قوی بدش نیامده و جواب او را داده باشد و یا نه به خاطر عشق و دوستی بلک هب خاطر انسانیت و یا حتی ترحم و یا صفا و صداقت روستاییش بافایز سخنی رد و بدل کرده باشد . فایز او را به منزله بتی می بیند و حاضر می شود که به خاطرش از همه چیز خود حتی از دین و ایمانش بگذرد ٬ ولی به علل گوناگون از جمله اختلافات مذهبی و طبقاتی نمی تواند به وصال معشوقه برسد . و به ناچار آزرده دل و مایوس راه دشتی را پیش می گیرد و پسین گاه به چغادک میرسد ٬ پشیمان از ترک دیار یار به استراحت می پردازد . منبع(فایز دشتی از مجتبی سعیدی)
1: دکتر سید جعفر حمیدی در کتاب فرهنگنامه بوشهر 2: عبدالمجید زنگویی در کتاب ترانه های فایز که جامع ترین کتاب در مورد زندگی و به « ترانه های فایز » شعر فایز است و در همه ی کتابفروشیهای کشور تحت عنوان کوشش عبدالمجید زنگویی یافت میشود. 3: علی باباچاهی در کتاب شروه سرایی در جنوب ایران 4: دکتر سید احمد کازرونی در کتاب بوشهر شهر آفتاب و دریا 5: مصطفی فخرائی در کتاب فایز دشتی 6: دکتر مشایخ و قاسم یاحسینی در کتاب فایز دوبیتی سرای جنوب 2: منوچهر آتشی در چند شعر به یاد فایز که اتفاقا این اندیشمندان بیطرف بوده و هیچ کدام اهل دشتی نیستند و با اینکه فایز متعلق به همه ی استان بوشهر است همگی آنها متفق القولند که فایز تولد و وفاتش در دشتی بوده ، در دشتی زندگی کرده و حقیقتا فایز دشتی است. در ضمنی که به فرهنگ و ادب همه ی مناطق استان بوشهر احترام میگذاریم. محمد علی دشتی متخلص به فایز در سال 1250 ه ق برابر 1209 ه ش در روستای کردوان از توابع شهرستان دشتی دیده به جهان گشود.تحصیلات مقدماتی را ابتدا در روستای کردوان و سپس در روستای بردخون زیر نظر مدرسین مکتب خانه ها فرا گرفت. بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی دوباره به کردوان بازگشت و نزد یکی از مشایخ آن ولایت که در زبان و ادبیات فارسی و عربی تسلط داشته به نام شیخ احمد فرزند شیخ عاشور مشغول به کسب علم و ادامه تحصیل گشت. ایشان در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به ترویج علم بود و کتابت می کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز را به گزدراز(روستایی نزدیک به خورموج) تبعید کردند. به هر ترتیب فایز شاعر شروه سرای دشتی پس از پشت سر گذاشتن هشتاد سال زندگانی در سال 1289 ه ش برابر با 1330 ه ق در گزدراز وفات یافت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصیتش به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند. شرح حال زندگی فایز: فایز کسی نیست که بشود او را فراموش کرد و از ذهن خود پاک کرد. اگر روزی این اتفاق بیفتد ما هویت خود را از دست داده ایم. همیشه ملتی موفق و پیروز است که از گذشتگان خود الهام بگیرد و آنها را پاس بدارد. فایز هم جزیی از گذشته این مرز بوم است و مایه افتخار یک ملت بوده و هست. ایشان در زمانی می زیسته که ظلم خان ها بیداد می کرده و شرایط زندگی بسیار سخت بوده است. فایز برخاسته از دل جامعه درد کشیده و مظلوم بوده و تحمل زندگی در آن مناطق بسیار سخت و طاقت فرسا بوده است به دلیل آفتاب سوزان و گرمای شدید در تابستان و سرمای وحشتناک در زمستان و قحط سالی که همیشه گریبان گیر این مردم بوده و جنگهایی خواسته و ناخواسته که باعث مرگ میر زیادی می شده است.فایز با آن روح لطیف و سرشار از عشق نمی توانسته این فضای حاکم بر جامعه خود راتحمل کند به خاطر همین به شعر متوسل می شود. یکی از نمونه های بارز شخصیتی او این بوده که کاملابا تن پروری و تنبلی مخالف بوده و خود یک کشاورز درد کشیده و زحمت کش بوده است. فایز در تمام طول زندگی خود عاشق بوده و عاشق از دنیا می رود. شعر های فایز از دل برخاسته و ناچار بر دل می نشیند. ایشان که شاعری فرهیخته و با سواد بوده هیچوقت در مدح هیچ خانی شعر نمی گفت و به همین سبب مورد غضب خان دشتی قرار گرفت و ایشان را تبعید کرد و در همان جا به دیار باقی شتافت. ** کردوان / برد خون / خورموج مناطق و روستا های استان بوشهر هستند درباره ی شرح احوال خصوصی و زندگانی فایز گفته میشود که از کلانتران و بزرگان قریه "زیارت" دشتی به شمار میرفته و بازوانی توانا، اندامی زیبا، بیانی گیرا و کلامی مجلس آرا داشته است، آنچنان که همه ی آشنایان مشتاق مصاحبش بوده اند. بسیار کوچک بود که پدرش را از دست داد و از همان زمان با مرگ پدر تحت سرپرستی و مراقبت مادرش قرار گرفت. مادر در پرورش پسرک یتیم خود تلاش بسیار کرد. و از حق نگذریم که محمدعلی نیز چون به سنین رشد رسید، کمر به خدمت مادر پیر و فرتوت خویش بست و بیشتر اوقات جوانی محمدعلی به نگهداری و مراقبت و خدمت از مادر سالخورده اش گذشت اشعار فایز شعرهایی حسی و عاطفی است که مملو از عشق و عرفان است مفسر قران بوده و به کتب پیشنیان خود همچون فردوسی و حافظ اشنایی کامل داشته است و از آنها الهام گرفته در اشعار فایز به شعرهایی برمیخوریم که نشان میدهد ایشان از چه سطح عرفانی و سواد بالایی برخوردار بوده است.البته باید این را بگوییم که فایز دشتی از شاعران بزرگ ایران زمین همچو فردوسی الهام گرفته و ما در اشعار او هیچوقت تقلید کور کورانه نمیبینیم به چند نمونه از اشعار او توجه فرمایید. در ترانه های فایز با چشم اندازها و رگه های ناب عرفانی روبرو میشویم کر تا اعماق روح بشری اثر می گزارد وقتی که میسراید: خیال کشتن من داشت جانان کدامین سنگدل کردش پشیمان ندانست عید فایز آن زمانست که گردد در مناي دوست قربان برای فایز دشتی مرگ یک نقطه اغاز برای رسیدن به خدای خود بود و از مردن هیچ هراسی به دل راه نمی دهد و یا این شعر او: پس از مرگم نخواهم هاي هایی نه فریاد و نه افغان و نوایی بگوید گشته فایز کشته دل ندارد کشته دل خون بهایی به راستی که فایز به راه حق رفت و جان سپرد و وقتی انسانی در راه حق جان دهد گریه شیون معنایی ندارد. بسیار حق دارد که گهگاه دچار سرگردانی روشنفکرانه ای میشود چرا که پایان راه برایش نامعلوم است و پیوسته مانند همه با دلهره و اضطراب دست به گریبان است. مرا تن زورق است و ناخدا دل در این زورق بود فرمنروا دل رسد فایز به ساحل یا شود غرق نمی دانم می برد ما را کجا دل متفکران و اندیشمندان همیشه با اندوه و غم روبرو هستند چیزی که در اشعار فایز زیاد دیده میشود غمی بی پیایان وقتی که میسراید: در این دنیا بسی اندوهناکم که از مردن نباشد هیچ باکم یقین روز ازل تقدیر فایز به آب غم عجین گردیده خاکم و قتی که ز هجران سر میدهد و مینالد هجران او نه از دوری یار زمینیش است بلکه ازجای دیگر نشات می گیرد : خبر داري به من هجران چها کرد دلم را ریش و جانم مبتلا کرد ز مردم عشق تو پوشیده فایز ولی شوق تو رازش بر ملا کرد شعر فایز، شعر فاطفی است، پر از احساس غربت و غربت زدگی که البته این موضوع تازه ای نیست زیرا همه شاعران واقعی دردیار خود و در زمان خود غریب بوده و هستند. فایز شاعرى کم تجربه و کم اندوخته نبوده لکن به تمام جریانات ادبى زمان خود واقف نبوده است و چنان که پیداست فقط معدودى از دیوانهاى شعراى سلف خود را دیده است. امااز اغلب دو بیتى هاى فایز چنان بر مى آید که او شاهنامه فردوسى را عمیقا مطالعه کرده و گاه تحت تأثیر اشعار شاهنامه قرار گرفته است، و در این تأثیر پذیرى هیچ گونه اثرى از تقلید خشک و کور کورانه که در زمان فایز و در عصر بازگشت دوره ادبى ور کود شعرى مى بینم مشاهده نمى شود. فایز درد زمان را درک مى کند که خود درد » بازتاب فرهنگ زمان و دیار اوست « مى کشد و ریشه آن را مى بیند و ترانه هایش که گاهى نرم و روان و همطراز شیرینترین غزلیات و زمانى رنگ شعرى حماسى به خود مى گیرد در اوج صلابت و سنگینى: دل من همچو رستم در عتابست چو توران ملک سلم از وى خرابست رقیب گرسیوز و فایز سیاوش فرنگیس عشق و دل افراسیابست. |